یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. در یکی از جنگل های دور و خوش آب و هوا گروهی از آهوها در کنار هم با آرامش زندگی می کردند. در میان گله، آهو خانمی زندگی می کرد که چند روزی تا به دنیا آمدن بچه اش نمانده بود به همین دلیل شور و شوق زیادی داشت و برای به دنیا آمدن بچه اش لحظه شماری می کرد. او برای اینکه بچه اش سالم و قوی به دنیا بیاید هر روز صبح از خواب بیدار می شد و به دشت سرسبز می رفت و گل ها و گیاهان خوشمزه را می خورد. یک روز که آهو خانم از خواب بیدار شد فهمید که وقت به دنیا آمدن بچه اش فرا رسیده است بنابراین به کنار رودخانه رفت و نشست و منتظر ماند تا آهو کوچولو به دنیا بیاید، مدتی که گذشت آهو کوچولوی قصه ما به دنیا آمد. آقای کلاغ که زود تر از همه با خبر شده بود پرواز کرد و قار قار کنان همه حیوانات جنگل را باخبر کرد. همه حیوانات دور آهو خانم جمع شدند و به او تبریک گفتند. آهو کوچولو خیلی زیبا بود و مادرش از اینکه بچه اش سالم به دنیا آمده بود خیلی خوشحال بود. روزها گذشت تا اینکه آهو کوچولو بزرگ شد اما با بقیه آهو ها تفاوت داشت زیرا او گردن خیلی درازی داشت و روز به روز دراز تر می شد برای همین آهوهای هم سنش نمی خواستند با او بازی کنند و اورا مسخره می کردند. آهو کوچولو خیلی غمگین و ناراحت بود و مادرش نیز از اینکه چنین بچه ای داشت خیلی ناراحت بود و پیش بقیه آهو ها خجالت می کشید. در یکی از روز های تابستان حیوانات متوجه شدند که رودخانه و گیاهان جنگل در حال خشک شدن هستند بنابراین دور هم جمع شدند تا چاره ای پیدا کنند و در آخر به این نتیجه رسیدند که ابر را صدا کنند تا ببارد آنها همگی جمع شدند و با صدای بلند ابر را صدا کردند اما هیچ جوابی نشنیدند. آنها هر روز صبح جمع می شدند و ابر را صدا می کردند اما بی نتیجه بود و تصمیم گرفتند از آن جنگل بروند. آهو کوچولو وقتی دید که حیوانات می خواهند از جنگل بروند آنها را صدا کرد و گفت اگر بخواهید من می توانم به شما کمک کنم همه او را مسخره کردند او جلو رفت و چون گردن درازی داشت ابر را صدا کرد ابر از خواب بیدار شد و گفت: چی شده است؟ آهو گفت: ما از شما می خواهیم که تا جنگل از بین نرفته است ببارید. ابر گفت: ببخشید من خوابم برده بود و الان می بارم. با بارش باران دوباره جنگل سرسبز و رودخانه پر از آب شد. حیوانات جنگل از رفتار بدشان با آهوی گردن دراز پشیمان شدند و از او معذرت خواهی کردند و بخاطر کار آهو کوچولو که جنگل را نجات داده بود مهمانی را در جنگل برگزار کردند و دوباره آهو کوچولو و مادرش و بقیه حیوانات با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.